نرگسِ مَست

{ قصه ی تو قصه ی باده، تو اگه نوَزی مُردی... }

again

و بالاخره از دنیای واقعی پناه میارم به بلاگِ عزیزم.

۲. کُلی ساله ننوشتم و حقیقتا دستو دلم نمی‌ره دیگه به نوشتن؛ دوست دارم بنویسما ولی تا دستم به قلم می‌ره به خودم می‌گم اه خاک تو سرت باز که خُزَعبل نوشتی -_- این می‌شه که پشیمون می‌شم.. حالا اینارو ولش. تو پرانتز: همین اول بگم اصلا دوست دارم از شماره دو شروع کنم به کسیم مربوط نیست-_-

 

 

 

۲/۲۵. قرض (غرض؟ قرز؟ غرز؟ قرذ؟ غرذ؟) از کام بکمون اینه که ما اول مجازطوری بودیم؛ اون اوایل خوب بودا ولی هی می‌گفتن معتاد شدی ول کن این لامصبارو، هی گوشی هی کامپیوتر.. بیست چهاری سرت تو همیناس. معتادی، فلانی.. آقا ما در نهایت وارد دنیای واقعیمون شدیم گوشیو سیستمو هم بوسیدیم گذاشتیم کنار اولاش خیلی خوب بودا ولی هئی.. روی خوش ندیدیم دیگه D: تهشم که چشم چرخوندیم دیدیم بابا اهل دل همه همین تو مجاز چپیدن گفتیم مام کام بک بزنیم همین جا.

 

 

۲/۵۰. هوممم واسه این ک این پست بی مزه نشه یدونه عکس می‌ذارم از کلاس امروز صبح D: کلاسِ چهار ساعته ی طراحی سنتی.. توی پرانتز: وی از جمله‌ی ای تُف تو کلاسای صُبح عبور می‌کند -_-

تو پرانتز: عکسه خوب نشده آی نو آی نو -_-

طراحی سنتی۱

 

 

 

۲/۷۵. دقیقا بعد از گذاشتن این پُست می‌خوام کتاب "راهنمای مُردن با گیاهانِ دارویی" رو شروع کنم؛ اسمش که خیلی جذابه امیدوارم خودشم جذاب باشه *_*. اگه خوندین راجع بهش بگین برام^_^

تو پرانتز: از هرگونه اسپویل بپرهیزید نقطه

 

تهش: ارادت و اینا =))

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

قرار به وقت نوروز

سلام :)

اینم تبریک برای قرار وبلاگی

به دعوت از سناتور تِد.

 

صدا

 

 

 

.. یه خدا خیر داده ای بیاد بگه چجوری پخش انلاین بزنم صدارو -_-

۱۸ نظر ۹ موافق ۱ مخالف

شگفتانه | بازگشت

داستانو از وسط می گم!

ما یدونه چیز تیغ تیغی [به قول حانا] دو ساله داشتیم،

این چیز تیغ تیغی با همه چیزمون عجین شد، اونقدری که مثه بچمون دوسش داشتیم. اما مامان باباهای خوبی نبودیم براش... یه سال باهامون قهر کرد و گل نداد. تا این که تصمیم گرفتیم دلشو به دست بیاریم.

 

بازم مثل قدیما دور هم جمع شدیم، فکر کردیم و ایده گذاشتیم وسط. تلاش کردیم و با وجود همه ی شلوغیامون بازم براش وقت گذاشتیم تا کاکتوسمون حالش خوب شه و باهامون دوباره آشتی کنه.

بعد از یک سال دوری و رکود برگشتیم، با دلبرمون که گُل داده:)

 

گاهی باید چشم ها رو باز کرد و دید. یه وقتایی هم باید چشم ها رو بست و گوش ها رو تیز کرد و شنید. کاکتوس ایده ای برای شنیده شدنه. پس برای شنیدن کاکتوس کلیک کنید :)

۲ نظر ۵ موافق ۱ مخالف

سازت را با باهار کوک کن

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار

ناز انگشتای بارونِ تو باغم می کنه

میونِ جنگلا طاقم می کنه

 

میگم ماهی گُلی جون، تو نمی دونی چرا این روزا مثه باهارای سالای قبل نیست؟

عزیز جون نه دیگه سمنو می پزه و نه دیگه برامون از اون سبزه ها که به نیت هر کدوممون  سبز میکرد، درست می کنه. یادمه همیشه مواظب سبزه هاش بود. می گفت هر کدوم از این سبزه ها به نیتِ یدونه از بچه هاشه و آدم وقتی یه چیزی رو نیت می کنه به کسی بده، باهاس حتمنه حتما به خودش بده.

حتی ماهی گُلیاش با اون ماهی سیاهِ چشم تلسکوپی رو هم دیگه تو اون تنگِ بلوری که از مامانه مامانه مامانش به ارث برده نمی ریزه. 

 

اون موقع ها عزیز جون هر سال، یه روز قبلِ عید خبرمون می کرد بریم کمکش برای پختن نون محلی. آخ ماهی گُلی جونم.. نمی دونی چه بویی می داد این نونای تازه ی برشته. بوش تو کل کوچه می پیچید و دل همه قنج می رفت. عید که می شد همه ی بچه ها و نوه ها اولین جایی که دور هم جمع می شدن خونه ی حاجی بابا بود. شبِ عیدو  سبزی پلو با ماهیِ دست پختِ عزیز.

 

تازه، عزیز جون سفره عیدشونو با سیرِ زمینای کشاورزیِ خودشون، سکه های قدیمی طرح شاه ، سیب ، سماق ، سنجد ، سمنوی تازه ،  سبزه ی تر به همراه یه ساقه نعنا توی ظرفای آبی سفالی می چید. هرچند کلیشه ای ولی از اون کلیشه های خوشایند بود.

دور تا دور سفره می نشستیم و عزیز جون به هر کدوممون یکی یدونه سبزه می داد و حاجی بابا از لای قرآنش یه ورق پول نو میذاشت کف دستمون و ما کلی ذوق می کردیم از اولین عیدیمون.

همیشه هم سر این که کی عیدی بیشتری جمع کرده با پسر دایی و دختر دایی ها دعوامون میشد.

 

الان دیگه خبری از اون روزا اون حال و هوا نیست. همه تو لاک خودشونن و دیگه خونه ی حاجی بابا جمع نمی شن. کسی واسه پختن نون محلی، کمکِ عزیز جون نمیره. حتی سیب و سیر پلاستیکی و سبزه های فانتزی و سمنوی فریزری سالِ قبل و سکه های نو، جای اون هفت سین کلیشه ای خوشایندو گرفته.

 

راستش ماهی گُلی جون، 

حالا دیگه باهارم بوی باهار نمی ده..

 

 

 

.. اینم پست من برای فراخوان رادیو بلاگی ها:)

 

... اگه غلط املایی داشت دیگه به بزرگی خودتون ببخشید :دی

 

.... در حالِ رفتن به خونه ی عزیز جون برای کمک در پختن نون محلی^_^ [ذوق زده و اینا]

۶ نظر ۶ موافق ۱ مخالف

هیجده

در را که باز کردم همه چی عوض شد!

سه عدد خُل با یک کیک و شمع هیجده..

فراموشم می شود که همین چند دقیقه پیش غصه ی هیفده بودن عدد شمع را می خوردم. فراموشم می شود که داشت گند می خورد به همه چیز.. لبخند سر می خورد روی لبم:)

ژولیده و کیک به دست مجبور می شوم آرزو کنم و شمع هیجده را فوت.

۱۳ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
نرگسم؛
تمام.
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان