جمعه ۲۷ اسفند ۹۵
داستانو از وسط می گم!
ما یدونه چیز تیغ تیغی [به قول حانا] دو ساله داشتیم،
این چیز تیغ تیغی با همه چیزمون عجین شد، اونقدری که مثه بچمون دوسش داشتیم. اما مامان باباهای خوبی نبودیم براش... یه سال باهامون قهر کرد و گل نداد. تا این که تصمیم گرفتیم دلشو به دست بیاریم.
بازم مثل قدیما دور هم جمع شدیم، فکر کردیم و ایده گذاشتیم وسط. تلاش کردیم و با وجود همه ی شلوغیامون بازم براش وقت گذاشتیم تا کاکتوسمون حالش خوب شه و باهامون دوباره آشتی کنه.
بعد از یک سال دوری و رکود برگشتیم، با دلبرمون که گُل داده:)
گاهی باید چشم ها رو باز کرد و دید. یه وقتایی هم باید چشم ها رو بست و گوش ها رو تیز کرد و شنید. کاکتوس ایده ای برای شنیده شدنه. پس برای شنیدن کاکتوس کلیک کنید :)