پاییز واسه من فصلِ حسرته. فصلی که با یادآوریِ هرسالهش میخندی اما سرد، تلخ، با حسرت، با یه شیرینی که هیچوقت فراموش نمیشه و همین فراموش نشدنش کشندهس. پاییز واسه من آهنگِ "خیلی روزا گذشتِ" سیروانه.
پاییز هیجده... پاییز نوزده... پاییز بیست... پاییز بیست و یک... آه
پیاده از میدون ولیعصر تا ونک
هر روز خیابون و کافه
دوستای صمیمی که الان شدن قدیمی...
دست تکون دادن واسه آدمای پشت چراغ قرمز
دویدنامون تو خیابونه
موتور کرایه کردن
دنبال بی ارتی ۸ و سی دویدن و نرسیدن
نشستن کف زمینِ متروی تاتر شهر
کافه آندورا، کافه سلفی، کافه دریچه ای که جمع شد...
کار کردن تو کافه لاکو...
یه هفته بعد از تولد ۲۰ سالگی
تورِ شمال
شیرینی فرانسه
پیکسلِ گَنگمون
میدونم همیشه حسرت دوباره تکرار شدن اون روزا رو میخورم.
یه حس عمیقی بهم میگه هیچوقت دیگه اونطوری بهم خوش نمیگذره.. هیچوقت دیگه دوسالِ تمام بهم خوش نمیگذره...