"زندگی بیرحمتر از اونه که وایسته تا تو استراحت کنی!"
وقتی بیدار شدم بارون میبارید. سردی و رطوبت بارون توی خونه پخش شده بود. مامانم داشت بخاری رو که کنار من بود روشن میکرد. مثل همیشه رو زمین کنار بخاری با یه پتو و بالش خوابیده بودم. دیشب حسابی گریه کردهبودم.
یه جایی خوندم آدمای گناهکار زندگی آسودهای دارن، آدمای بیگناه اما بابت هر گناهی که میکنن مدتها خودشونو سرزنش و شکنجه میکنن. به نظرم کاملاً چرت گفته بود. حقیقت اینهکه دقیقا وقتی گناهی مرتکب میشی از اون لحظه تو برای اون کسی که اون گناهو در حقش کردی گناهکاری، حتی اگه در واقع همیشه آدم خوبی بوده باشی.
شکمم قار و قور می کنه و به اندازهی کافی دیر کردم برای خوردن قرصم، بدبختانه خدا هم آدمو میخواد درگیر یه بیماریای کنه همونی رو انتخاب میکنه که مجبور باشی نیم ساعت بعد از خوردنِ قرصش وایستی بعد غذا بخوری! البته الان اذیت نمیکنه، ولی ماه رمضونا... (کام آن! یه کم کاری تیروئیده دیگه! خداروشکر بیماری بدتری نیست.)
شدیداً به کار نیاز دارم و از هر روشی دنبال کار پیدا کردن به صورت دورکاریم! جابینجا، جاب ویژن، پونیشا، توییتر حتی. بدبختی اینه که کارفرماها دنبال کارمند نیستن دنبالِ خرکار هستن :)
هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی تو سن ۲۲ سالگی درگیر دادن قسط وام بشم و البته یکی دیگه رو هم عمیقاً درگیر کنم!