نرگسِ مَست

{ قصه ی تو قصه ی باده، تو اگه نوَزی مُردی... }

.16.

گیر کردم توی روابط فقط چون بلد نیستم قهر کنم! در عین حال بین آدم هایی هستم که قهر کردن را خوب بلدند. حوصله ی دلجویی را ندارم و از قهر کردن متنفرم و نمی‌دانم چرا اطرافیانم این را متوجه نمی‌شوند. احتمالاً آدم بی احساسی هستم که به جزئیات و اهداف هر رفتار استعاری کوچک اهمیت نمی‌دهم. حتی الان هم برایم مهم نیست که فلانی با من قهر است! خب باشد برود با قهرش تنها شود هر چقدر می‌خواهد در قهر بماند! چه کسی اهمیت می‌دهد؟ معامله ای که با قهر و زور جوش بخورد چه ارزشی دارد؟ چه ارزشی دارد که مدام کسی کوتاه بیاید که دیگری خوشحال باشد؟ وقتی خودش خوشحالیش را از دست می‌دهد؟ اصلا دیگری چطور آدمیست که راضی می‌شود از صلاح قهر به طور خودخواهانه ای استفاده کند؟

من از قهر اذیت می‌شوم! این که بخواهم بابت دلجویی کاری را بکنم که برخلاف شخصیتم هست که بدتر است...

احتمالا همه ی دوست ها و روابطم را از دست می‌دهم. اما حتی این هم مرا نمی‌ترساند. تنهایی برایم ترسناک نیست. عجیب به مورسوی بیگانه فکر می‌کنم...

 

۳ موافق ۲ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نرگسم؛
تمام.
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان