نرگسِ مَست

{ قصه ی تو قصه ی باده، تو اگه نوَزی مُردی... }

.14.

من هم قانع بودم. مثل تمام آدم های این شهر کوچک اما وقتی پایم خطا رفت به این فکر کردم، بابت گلدانی که شکسته ام مادرم حتما دعوایم می‌کند. جالبیش این‌جا بود که هرگز فکر نکردم باید به او دروغ بگویم؛ ترجیح دادم مثل همیشه ساکت بمانم، اما به این فکر می‌کردم کاش می‌شد جایی زندگی کرد که کسی را برای شکستن گلدان دعوا نکنند.

وقتی تیزهوشان قبول شدم، هر روز برای درس خواندن به شهر دیگری می‌رفتم. آدم های آن جا کمی فرق داشتند شاید گاهی بدتر بودند شاید گاهی بهتر. درواقع تفاوت در بهتر و بدتر بودن نبود. به این فکر می‌کردم این‌جا هم برای شکستن گلدان کسی را دعوا می‌کنند؟ ظاهرا اهمیت این مسئله این‌جا کمتر بود اما هنوز شهر رویایی من نبود.

بزرگتر شدم و به انواع راه های رسیدن به شهر رویاهایم فکر کردم، البته دیگر شهر رویاهایم معیار های دیگری جز کم بودن اهمیت شکستن یک گلدان داشت.

شهر رویاهایم را ساختم و برای رسیدن به آن تلاش کردم.

با هیجان برای دوست و آشنا و فامیل از رویاهایم می‌گفتم و برایم عجیب بود همه‌یشان یک حرف را به شیوه های مختلف بیان می‌کردن: این چیز ها دست نیافتنیست خودت را خسته نکن! فلان کس که فلان مدل هست توانایی رسیدن به آن را دارد نه تویی که هیچ چیز نیستی!

اما من ادامه دادم چون تنها دلخوشیم رویاهایم بودند.

فهمیدم مردم شهر شکل من نیستند. قانع اند و رویایی ندارند. من به رویاهایم تا حد خوبی رسیده ام و همان مردم مرا تشویق کردن و مثال زدند و افتخار کردند و حتی حسرت خوردند و حسادت کردند.

امشب که دوستی در اینستا استوری گذاشته بود و پرسیده بود به نظرتان چه چیزی در مدرسه باید یاد می‌گرفتید و نگرفتید؟ به همه ی این ها فکر کردم و به این فکر کردم که کاش همه ی آدم ها در مدرسه یاد می‌گرفتند رویا پرداز باشند و برای رسیدن به آن ها تلاش کنند.

 

۵ موافق ۱ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نرگسم؛
تمام.
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان