اولین بار که سیگار کشیدم پیش دانشگاهی بودم. یک سایکوپثِ درونگرا بودم که جز برای مدرسه حتی یک قدم آن طرف تر از درِ ورودیِ آپارتمانِ رهنیمان نگذاشته بودم. اولین پاک سیگارم را دوست مجازی دو ساله ام با پست برایم فرستاده بود. یک بسته وینستونِ آبی.
مامان آن سال ها مدیر مدرسه بود و دو شیفته میماندو من از نبودنش استفاده میکردم و توی تراس سیگار میکشیدم. یادم است حال و روز خوبی نداشتم و نمیدانم چرا فکر میکردم قرار است سیگار کشیدن التیام بخش باشد.
با اولین نخِ پاکت سفیدآبی فقط به این فکر میکردم که چه کسی گفته این کوفتی حال خوب کن هست؟ این که همه ی نحسی های زندگی آدم را یادش میآورد!
وینستون آبیِ یادگاری، همرام تا دانشگاه آمد و باقی آن را دوستِ دیگری کشید برای یک جور مرام یا شاید یک جور عقیده که نباید یادگاری را انداخت دور. دمش هم گرم؛ کشیدنِ نصف پاک سیگارِ نم دارِ مانده واقعا مرد میخواهد.
وینستون آبی به سناتور شرابی و بعد به فیلیپ موریس تغییر کرد البته گاهی آن میان دو سه نخ مارلبرو هم میخریدم. حقیقتا سیگار کش قهاری نبودم! نهایتا دو سه نخ در هفته میکشیدم. بعدتر وقتی توی کافه، ۱۱ ساعت مداوم، سر پا کار میکردم و از درد پا شب خوابم نمیبرد بیشتر پناه میبردم به سیگار. روی پله ی چوبی کنارِ حوضِ کافه مینشستم، سه کام میگرفتم و چشم هایم را میبستم و از سِر شدن پاهایم لذت میبردم. انگار بالاخره این کوفتی یک جایی به درد خورد:/
الان بیش از ۵ ماه میشود که نکشیدهام بابت قولی که دادم و قرار هم نیست بکشم؛ اما واقعا کاش هیچوقت نمیکشیدم. اولین باری که نباشد، دیگر بعدهایی که باز هم هوایی شوی و دلت بخواهد هم نخواهد بود!
مشخصا امروز بدجور به سیگار فکر میکنم!
+ متوجه شدم قسمت نظرات حرفی اگر هست... رو هم بستم-_- ! الان بازش کردم :) پس تا الان اگه حرفی بوده یا هست...