نرگسِ مَست

{ قصه ی تو قصه ی باده، تو اگه نوَزی مُردی... }

بی‌ارادگی از همین اول!

واقعا خودمو درک نمی‌کنم! به خودم می‌گم خب دختر حداقل می‌ذاشتی یه دو روز بگذره بعد هیچ غلطی نمی‌کردی!! اصلا گند بزنن به شخصیتم!

کلا این سه روزی که گذشت حدودا ۳ ساعت رو یادگیری تمرکز کردم! درحالی که باید مثلا ۶ ساعت می‌بود. کتاب هم هیچی نخوندم!

خب پس یه رویه دیگه رو باید در پیش بگیرم، این‌طوری نمی‌شه. فردا می‌زنم بیرون از خونه و یه جایی غیر از خونه این کارا رو می‌کنم ببینم چی می‌شه. بدبختی این‌جاست که ماه رمضونه و هیچ کافه‌ای هم باز نیست آدم بره بشینه توش. بعد حالا من چقد خرم... از همین الان دارم فکر می‌کنم اگه من برم بیرون و چند ساعت خونه نباشم، اون وقت کارای خونه چی می‌شه؟ علی چی‌؟ قراره تنها بمونه؟ گناه داره خب :(

 

 

تقریبا دو ماه از کار فول تایمی که داشتم در اومدم. تقریبا اوایل بهمن ماه بود که به مدیر مجموعه گفتم که تا آخر بهمن می‌مونم و بعدش می‌رم. قراردادم تا آخر اسفند ماه بود ولی جدا انقد محیط اعصاب خوردکنی بود که نمی‌تونستم یک ماه دیگه تحمل کنم. از بخت بد روزگار دقیقا یک هفته بعد از این که برگه استعفامو تحویل دادم مدیرمون گفت که ما فقط تا آخر بهمن هستیم و بعد از اون شرکت منحل می‌شه! از فردا هر کسی که کار مهمی نداره نیاد سر کار. بقیه همکارام بخاطر این که تا آخر اسفند قرارداد داشتن تا آخرین روز اسفند حقوق گرفتن در حالی که بعضی‌ها از فردای اون روز نیومدن سرکار. من چون استعفا داده بودم هم تا آخر بهمن رفتم سر کار هم حقوق اسفند رو دیگه دریافت نکردم و بدشانسی محض یعنی این.

توی این دو ماه هم که می‌گذره هیچ غلط خاصی نکردم. یه وقتایی فکر می‌کنم اگه علی نبود من چیکار می‌کردم؟ بازم می‌تونستم دو فاکینگ ماه رو بخورم و بخوابم و عین خیالم نباشه؟ چون واقعا الان اونه که رسما زندگیمونو با تمام خرجاش و وام‌هایی که داریم داره به دوش می‌کشه. من هیچ‌وقت با وجود علی احساس کمبود یا فشار نکردم ولی می‌دونم اون تا چه حد هرباری که نزدیک قسط می‌شد یا وقتی به تمدید خونه سرسال رسیدیم، فشار زیادی رو تحمل کرده.

این روزا دارم تمام سعیمو می‌کنم که بتونم کار فریلنس گیر بیارم. عذاب وجدان این که همه هزینه‌ها روی دوش علیه واقعا داره خفه‌م می‌کنه.

گزارش مزخرف امشب هم تموم شد. خب احتمالا دو روز دیگه هم میام می‌گم هیچ غلطی نکردم باز! از همین الان امیدوارم دو روز دیگه این‌طوری نباشه.

۳ موافق ۰ مخالف

آخرش نفهمیدم زندگی سخته یا ما سختش میکنیم؟

زندگی که سخت هست.. اما همیشه نه، ما اون وقتایی که سخت نیس سختش می‌کنیم =)) اون وقتایی هم که سخت هست، سخت‌تر می‌کنیم.


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نرگسم؛
تمام.
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان