نرگسِ مَست

{ قصه ی تو قصه ی باده، تو اگه نوَزی مُردی... }

.19.

یه موقع هایی به سرم ‌می‌زنه بذارم برم از همه آدمایی که برام مهمن دور شم. ولی بازم می‌ترسم روزی که برگردم تنها تر از روزی باشم که رفتم.

 

واقعیت اینه که فقط آدمایی که مهمن، مهمه که باشن برای احساسِ تنهایی نکردن؛ و از یه جایی به بعد آدمای جدید دیگه به آدمای مهم تبدیل نمی‌شن!

۰ نظر ۳ موافق ۴ مخالف

.18.

دو و نیمه شبه و اومدم بگم بوسیدن یار اونم ده و نیم شب، وسط خیابون اگه تو شرع و عرف زشته و گناهه و همه ممکنه نوچ نوچ کنن، تو عالم عاشقی هیجان انگیز ترین فعلِ مضطرب کننده‌س؛ اونم وقتی ندونی شاید این آخریشه برای مدت ها.

۰ نظر ۴ موافق ۱ مخالف

.17.

یه چالشی  رو برای خودم شروع کرده بودم که روزی یه کتاب بخونم‌. می‌خواستم ببینم این چالش تا کجا دووم میاره. امروز که داشتم یه کتاب نان‌فیکشن می‌خوندم به این نتیجه رسیدم که زود خوندن واقعا مفید نیست. گاهی باید با یه جریان چند روز همراه باشی و اجازه بدی کامل تو وجودت بشینه و جای خودشو پیدا کنه و ثابت بشه. وقتی یه کتابو مجبور می‌کنی تو یه روز تموم بشه خواه ناخواه باعث می‌شی سرعت خوندن بیشتر از کیفیت خوندن اهمیت پیدا کنه؛ بعد از ۵ روز این چالش رو به پایان رسوندم!

البته شاید وقتی خواننده ی خیلی خفنی بشی راحت بشه که کیفیت خوندن رو حتی در زمان کم هم حفظ کنی. فعلا که خواننده ی خفنی نیستم پس نمی‌دونم!

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

.16.

گیر کردم توی روابط فقط چون بلد نیستم قهر کنم! در عین حال بین آدم هایی هستم که قهر کردن را خوب بلدند. حوصله ی دلجویی را ندارم و از قهر کردن متنفرم و نمی‌دانم چرا اطرافیانم این را متوجه نمی‌شوند. احتمالاً آدم بی احساسی هستم که به جزئیات و اهداف هر رفتار استعاری کوچک اهمیت نمی‌دهم. حتی الان هم برایم مهم نیست که فلانی با من قهر است! خب باشد برود با قهرش تنها شود هر چقدر می‌خواهد در قهر بماند! چه کسی اهمیت می‌دهد؟ معامله ای که با قهر و زور جوش بخورد چه ارزشی دارد؟ چه ارزشی دارد که مدام کسی کوتاه بیاید که دیگری خوشحال باشد؟ وقتی خودش خوشحالیش را از دست می‌دهد؟ اصلا دیگری چطور آدمیست که راضی می‌شود از صلاح قهر به طور خودخواهانه ای استفاده کند؟

من از قهر اذیت می‌شوم! این که بخواهم بابت دلجویی کاری را بکنم که برخلاف شخصیتم هست که بدتر است...

احتمالا همه ی دوست ها و روابطم را از دست می‌دهم. اما حتی این هم مرا نمی‌ترساند. تنهایی برایم ترسناک نیست. عجیب به مورسوی بیگانه فکر می‌کنم...

 

۰ نظر ۳ موافق ۲ مخالف

.15.

اولین بار که سیگار کشیدم پیش دانشگاهی بودم. یک سایکوپثِ درونگرا بودم که جز برای مدرسه حتی یک قدم آن طرف تر از درِ ورودیِ آپارتمانِ رهنیمان نگذاشته بودم. اولین پاک سیگارم را دوست مجازی دو ساله ام با پست برایم فرستاده بود. یک بسته وینستونِ آبی.

مامان آن سال ها مدیر مدرسه بود و دو شیفته می‌ماندو من از نبودنش استفاده می‌کردم و توی تراس سیگار می‌کشیدم. یادم است حال و روز خوبی نداشتم و نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم قرار است سیگار کشیدن التیام بخش باشد.

با اولین نخِ پاکت سفیدآبی فقط به این فکر می‌کردم که چه کسی گفته این کوفتی حال خوب کن هست؟ این که همه ی نحسی های زندگی آدم را یادش میآورد!

وینستون آبیِ یادگاری، همرام تا دانشگاه آمد و باقی آن را دوستِ دیگری کشید برای یک جور مرام یا شاید یک جور عقیده که نباید یادگاری را انداخت دور. دمش هم گرم؛ کشیدنِ نصف پاک سیگارِ نم دارِ مانده واقعا مرد می‌خواهد. 

وینستون آبی به سناتور شرابی و بعد به فیلیپ موریس تغییر کرد البته گاهی آن میان دو سه نخ مارلبرو هم می‌خریدم. حقیقتا سیگار کش قهاری نبودم! نهایتا دو سه نخ در هفته می‌کشیدم. بعدتر وقتی توی کافه،  ۱۱ ساعت مداوم، سر پا کار می‌کردم و از درد پا شب خوابم نمی‌برد بیشتر پناه می‌بردم به سیگار. روی پله ی چوبی کنارِ حوضِ کافه می‌نشستم، سه کام می‌گرفتم و چشم هایم را می‌بستم و از سِر شدن پاهایم لذت می‌بردم. انگار بالاخره این کوفتی یک جایی به درد خورد:/

الان بیش از ۵ ماه می‌شود که نکشیده‌ام بابت قولی که دادم و قرار هم نیست بکشم؛ اما واقعا کاش هیچوقت نمی‌کشیدم. اولین باری که نباشد، دیگر بعدهایی که باز هم هوایی شوی و دلت بخواهد هم نخواهد بود!

مشخصا امروز بدجور به سیگار فکر می‌کنم!

 

+ متوجه شدم قسمت نظرات حرفی اگر هست... رو هم بستم-_- ! الان بازش کردم :) پس تا الان اگه حرفی بوده یا هست...

۰ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
نرگسم؛
تمام.
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان